جدول جو
جدول جو

معنی هلی لته - جستجوی لغت در جدول جو

هلی لته
باغ آلو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

میوه ای خوشه ای کوچک از خانوادۀ بادام به رنگ زرد که مصرف دارویی دارد، درختی بزرگ با برگ های دراز و باریک که در هندوستان می روید و میوۀ هلیله از آن به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان آمل که 105 تن سکنه دارد. آب آن از شهرود هراز و چشمه ها و محصول عمده اش برنج و غله و نیشکر و کاردستی زنان بافتن شال و کتان است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هَُلَ لَ)
مصغر هل ّ است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ لی لَ / لِ)
اهلیلج. هلیلج. از درختان نواحی حاره است که میوه اش مصرف طبی دارد و آن چند نوع است: هلیلۀ بزرگ که کابلی گویند، هلیلۀ زرد و بلیله. درخت آن کوچک چون سیب و به و آلو و برگ آن کوچکتر و دراز چون برگ بید. (یادداشتهای مؤلف). و آن را اقسام است: هلیلۀ زرد، هلیلۀ سیاه و هلیلۀ کابلی. (آنندراج). آزاددرخت. زهرۀ زمین. (یادداشتهای مؤلف) : اندر میان رامیان و جالند، پنج روز راه است و همه راه درختان هلیله و بلیله و آمله و داروهاست که به همه جهان ببرند. (حدود العالم).
سی ودو درّم که سست کرد زمانه
سخت کجا گردد از هلیلۀ کابل ؟
ناصرخسرو.
که دانست کاین تلخ و ناخوش هلیله
حرارت براند ز ترکیب انسان.
ناصرخسرو.
تو را مقامر صورت کجا دهد انصاف
تو را هلیلۀ زرین کجا برد صفرا؟
خاقانی.
چه نیکو داستانی زد هنرمند
هلیله با هلیله، قند با قند.
نظامی.
از هلیله قبض شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت.
مولوی.
هلیله کاو به زفتی خون دل رفت
شود خرمای تر، چون با عسل خفت.
امیرخسرو.
، قسمی خرما در جیرفت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
زمین باران رسیده که گردش همچنان خشک باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان بوشهر که 584 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و صیفی و کار مردم ماهیگیری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
درختی است در هندوستان که رنگش زرد یا سیاه است و در طب از آن استفاده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
((هَ لِ))
درختی از تیره کمبرتاسه و از رده دولپه ای ها که دارای میوه بیضوی شکلی به اندازه یک سنجد ریز است. میوه این گیاه مصرف طبی دارد و خشک شده آن را به عنوان قابض به کار می برند، این گیاه خاص نواحی حاره است
فرهنگ فارسی معین
نام مرتعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
ازتوابع بندپی بابل، از توابع پایین خیابان لیتکوه آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی که به صورت قرار دادن سیخ یا چوب سر تیز در زمین و
فرهنگ گویش مازندرانی
شکوفه ی درخت آلوچه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی